|
شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 18:22 :: نويسنده : پارمیدا
یادگرفتم که عشق باتمام عظمتش دوسه ماه بیشترزنده نیست یادگرفتم که عشق یعنی فاصله وفاصله یعنی2خط موازی که هیچ وقت به هم نمیرسن یادگرفتم درعشق هیچ کس به اندازه خودت وفادارنیست ویادگرفتم هرچه فدرعاشق تری تنهاتری... کاشکی یه روزباهم دیگه سوارقایق میشدیم دورازنگاه آدماهردومون عاشق میشدیم کاش آسمون باوسعتش تودستامون جامیگرفت گلهای سرخ دلامون کاش بوی دریامیگرفت کاش توهوای عاشقی لیلی ومجنون میشدیم بادکه تودریامی وزیدماهم پریشون میشدیم کاش که یه ماهی قشنگ برای مافال میگرفت برامون ازفرشته هاامانتی بال میگرفت با،بال اون فرشته هاتوآسمون پرمیزدیم به شهرستاره هابه آرومی سرمیزدیم شب که میشدامانت فرشته هارومیدادیم چشمامونومی بستیم وبه یادهم می افتادیم.واقعامن که عاشق این شعرم به نظرم خیلی رویاییه شماچطور؟؟؟ آخرقصه ی ماروهمون اول لو دادن همون موقع که گفتن:یکی بود و یکی نبود... تنهایک تنهامی داندکه تهایی تنهادردیک تنهاست. نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |
دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ